ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بـده کـدام خونخوار تریم!؟
خیام

پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۴

کودکی که بزرگ نمیشود! و اگر فقز نبود!

سه سال پیش عکسش را برایم فرستادند و داستان غم انگیز فقر و امید را برایم تعریف کردند. فقط فرستنده یک معروف و سرشناس دیگر بود. ایندفعه گوینده معروف اخبار رسانه وابسته فرستنده بود. شخصی که بعنوان با سواد و راستگو در جامعه شناخته شده و در اصل بغیر از پخش دروغ و نیمه حقیقت و تکرار طوطی‌وار کار دیگری بلد نیست. دوباره همان عکس با یک طناب ساخت کارخانه بعنوان دستبند دوستی. حتما برای اینکه خرج زیادی نکرده باشند تا سود فراوان بزنند، توسط زندانیان چینی ساخته شده!!!

این کودک ناز که با دیدن چهره‌اش دل انسان آب و فکر آینده‌اش وجدان را ناراحت می‌کند که در مدت چندین سال (شاید هم ده‌ها سال) هیچ تغییری نکرده، تنها کودکی نیست که بزرگ نمیشود، بلکه شمایل‌های دلچسپ و غمگین دیگری هم در اختیارشان هست، که هر چندی من اون عکس‌ها را هم گرفته‌ام.

اگر میپرسید، مگر خر هستند برای تو این عکس‌های تکراری بفرستند، خب باید بگویم من هم مثل اکثر ایرانی‌ها، چندین اسم خانوادگی طولانی دارم که هردفعه از همه استفاده نمیکنم و کامل نمینویسم و هردفعه هم که پاسپورت تغییر میکند، کارمندان بشکل دیگری این اسم را به لاتین برمیگردانند. و چونکه این انجمن‌ها هم مثل شرکت‌های دیگر لیست اسامی را از همدیگر خریداری یا با هم تبادل می‌کنند (با اینکه برخلاف قانون هست و هردفعه اسم و رسم به یکیشان می‌دهی، قول شرف می‌دهند که به کس دیگر ندهند)، اصل کارشان کم‌کاری هست و متوجه نمیشوند. گاهی برایم در آن واحد دو تا سه تا نامه تبلیغی از یک شرکت می‌آید به نام‌های آرمین فلانی، آرمین بساری، فلانی بساری.

البته قبل از این از نزدیک این انجمن‌های خیریه یا درست بگویم "کمپانی‌های خرید وجدان راحت" را از نزدیک دیده بودم و با کارشان آشنایی داشتم. چندین سال پیش چند هفته‌ای برایشان کار کردم. ده تا پانزده نفری در دفتر بودند و بغیر از من هیچکس کار نمیکرد و همه کارها بعهدهء من بود. از سفارش گرفتن تا لیست کردن و در پاکت انداختن و خریدن و پست کردن و قبص حواله نوشتن و فرستادن و... و ... . من حقوق حداقل را می‌گرفتم و بقیه داشتند مفت‌خوری می‌کردند و مدیر و فلان و بسار بودند. بعد از دو هفته اشخاصی از تلویزوین آمدند تا "سعی و کوشش" این "انسان دوستان زحمت‌کش" را نشان دهند تا مردم بیشتر پول حواله کنند، پولی که در خیال برای نیازمندان بود و در اصل خانه و ماشین و زندگی مرفع این "انسان دوستان" را بدون زحمت تامیین می‌کرد. من بهانه گرفتم باید بروم پست و در رفتم. بعد از مدتی که بخیالم عوامفریبی تمام شد، برگشتم. اما هنوز داشتند خوش بش می‌کردند و قهوه و شیرینی نوش می‌کردند. داشتم فکر می کردم چه کنم که صدایی بلند گفت بیایید، شروع می کنیم. همه ریختند توی اتاق کار. اتاقی که من در آن دو هفته تنها همهء کارها را می‌کردم و شروع بکار کردند. بعد از چند دقیقه دوربین خاموش شد و همه بغیر از خانم مدیر سریع‌تر از انی که به اتاق آمدند، رفتند. خانم مدیر گفت یک کنترل بکن مگر اشتباهی کرده باشند. که مبادا یک سنت بیشتر از آنی برای حفظ ظاهر خرج شده باشد!

وای اگر فقر و فقیر نبودند، بغیر از اینکه دیگر نمیتوانستند مردم را با ترساندن مجبور به همکاری و هرکاری بکنند، چندین هزار بشردوست وسیله معاششان از دست میدانند و بدتر از آن چندین ملیون بشر بیگناه وسیلهء خرید وجدان راحتشان از دست می‌دانند. چقدر خوشبخت هستیم که فقر و فقیر وجود دارند!!!

کودکانی که باید همیشه کودک، گرسنه و فقیر بمانند!
تا اندکی مردمان "زحمتکش و بشردوست" روزمرهء خود درآورند و اکثریت "بی‌گناهان" بتوانند تسلی وجدان خود بخرند. و خود فریب دهند!!!

البته اندکی هستند که واقعا زحمت می‌کشند و کمک می‌کنند. اما متاسفانه امروزه آنها هم ناخواسته پایه ثبات جوامع مفت‌خوران می‌شوند!

هیچ نظری موجود نیست: