ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بـده کـدام خونخوار تریم!؟
خیام
پنجشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۷
سهشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۷
دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۷
جمعه، آذر ۲۲، ۱۳۸۷
جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۸۷
طلبنامه به مناسبت روز دانشجو
آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی!
محکوم کردن قضاتی که بجای روای عدالت در سرکوب و بیعدالتی شریک هستند!
حذف مقامات و شوراها و ادارات قدرتمند و مطلق، بخصوص ولایت فقیه، شورای نگهبان و مصلحت نظام!
برگزاری هرچه زودتر انتخابات آزاد بجای »رایآریگیری«!
تقسیم قدرت و ثروت (هرچه بیشتر، بهتر)
چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۷
حماقت تودهای، رياکاری وابستگان
ساده اين اخبار را بنگريم و گوش دهيم، میبينيم که (يا بهتر بگويم: خيال میکنيم) بیطرفانه هست: «مشکوک» ... «به گفته اپوزيسيون» .... البته اين واژهها: »مفسد« ... «فراري» ... «باجناق» ... «سياستمدار» ... باعث اين فکر میشود که خب حق دارند اعتراض کنند و آدم برای معترضين احساس همدردی و يا حتی همفکری میکند. اين تا حدی هست که وقتی بعد از اينکه کودتای ارتش (وابسته) دو سال پیش نتوانست دولت منتخب اکثريت مردم تایلند - حال به حق يا توسط فريب سياسي، بحث ديگری هست - در یک انتخابات آزاد و عمومی، عوض کند، تظاهرات ماهانه و اشغال فرودگاه توسط توده مردم، دولت را عوض کند، خبر رسید که قضات (وابسته) سه حزب دولتی را به جرم خريد آرا* ممنون اعلام کردند، چندی از دمکراتمنشهای غرب هم خوشحال شدند که مردم به حق و خواست خود رسيدند. اما اکثریت، حتی فکر کنم خود اکثریت تظاهرات کنندگان، به این نکته توجه نکردند و حتی نمیدانند که خواست اصلی تظاهرات و اپوزیسیون و ارتش و اشراف و سران اقتصادی مملکت برکنار و مجازات شدن نخستوزیر قبلی و مترسکش (باجناق و نخستوزیر فعلی) که مککر در رسانهها اعلام شد، نیست. بلکه خواست اصلی تغییر قانون انتخابات مجلس و قانون اساسی هست: فقط یک سوم توسط مردم در یک رایگیری دمکراتیک و عمومی انتخاب شوند و بقیه انتصاب باید بشوند. و چنین تضمین شود که اپوزیسون فعلی (وابسته به مالکین، اشراف، سران اقتصادی) مانند همیشه و قبل از انتخاب دولت جدید، نامحدود حکومت کنند. و برای چنین حکومتی باید حماقت تودهای و رياکاری وابستگان هم نامحدود باشد. و چنین هم در ظاهران دمکراسیها (دیکتاتوری با رای و فریب -منجمله خودفریبی- اکثریت) دولت تقربا همش یکی هست حال هرقدر بین دو رنگ (حزب) عوض کند و گاهی تک و توک رنگهای دیگر یدک بکشد. و بزور دمکراسیها (براه انتداختن انتخابات ظاهری و مردم با فریب -منجمله خودفریبی- و بالاجبار در آن شرکت کرده و چنین به نظام آری میگویند) هم که دیگر جای خود دارد.
ای کاش که حماقت حدی داشت تا ریاکاری بیثمر میشد!
* اکثريت سران و نخبگان مالی و اشرافی تايلند طرفدار اپوزیسیون و در پشت معترضين هستند. با اين حال دولت محکوم به خريد آرا میشود. نمیتوانستند آنان را محکوم به تقلب ديگری بکنند چونکه انتخابات هم توسط وابسگان به سران و نبگان اقتصادی و اشرافی انجام شد.
جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۸۷
در مترو، اخبار و لطیفه جمعه
امروز در مترو (خب ديگر يخبندان شده و از ۵شنبه هفته پيش دوچرخه رفت زيرزمين و رفت و آمد زيرزمينی شروع شد)، بغير از طبق معمول بعد از حملات تروريستی مسلمانان در اخبار و من با کولپشتی بزرگ جمعهها (واليبال) و کتاب فارسی (برای عوام الناس: خط عربی يعنی قرآن و قرآن هم ...) پريدن رنگ و روی اشخاصی که در کنارشان مینشينم، در مونيتور مترو غير از اخبار اقتصاديُ ورزشی و قتل و عام بمبي، خبر ديگری هم بچشمم خورد: مسن ترين انسان دنيا، پيرزنی ۱۱۵ ساله آمريکايي، درگذشت. او نه سيگار میکشيد و عرق میخورد. و فراگيری دانش را هم برای عمر طولانی مهم میدانست. البته من فضول فراگيری را خيلی مهم میدانم و بنظر من دانستن خوب و بد نداريم، بلکه با اين دانش چه میکنيم، میتواند خوب يا بد باشد. بگزريم که اين بحث جداگانه و مفصلی هست. وقتی اون موارد بالا را خواندم و با وجود تمام اتفاقات ناگوار روز ياد اين جوک افتادم:
روزی آقايی نزد دکتر میرود و میپرسد: آقای دکتر چه کار کنم تا ۱۰۰ سالم شود؟
دکتر: سيگار میکشی؟
يارو: نه!
دکتر: عرق میخوری؟
يارو: نه!
دکتر: همش بدنبال خانمها هستی و عشقبازی میکنی؟
يارو: نه!
دکتر: در خوردن زياده روی میکنی؟
يارو: نه!
دکتر: پس چرا میخواهی ۱۰۰ سالت بشود!!؟
سهشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۷
۲۵ نوامبر روز جهانی منع خشونت علیه زنان
بشر از قدیم برای رسیدن به خواست خود به خشونت توسل کرد و هنوز هم میکند و اینرا از توانایی خود میپندارد و به انواع و گفتار مختلف بکار بردن آنرا توجیه میکند. سرچشمه خشونت ترس، خودخواهی و ناتوانی در بکاربردن دیگر تواناییهایمان که ما را از بقیه جانوران مجزا میکند، میباشد. این ناتوانی تا حدی هست که ما را بر ان داشته تمامی توانایی خود (عقل و هوش، قدرت تخیل و تدبیر، ثروت فکری و مالی و ...) برای حل مشکلات و رسیدن به خواستها در زوردار کردن خود و یا زوردار نشان دادن خود بکار بریم. قدرت (خشونت) دولت را بیشتر و متمرکزتر و کارا تر کنیم. قدرت (خشونت) ارتش و پلیس را بیشتر و کاراتر کنیم. قدرت (خشونت) موسسه و شرکت خود بیشتر میکنیم. میآموزیم که تسلط بر دیگران آزادی ما را تضمین میکند و اگر میخواهیم آزاد و راحت باشیم باید دیگران بر ما مسلط باشند. جامعه را طبقه بندی کردیم و فرماندار و فرمانبر داریم و این نظم ما هست و هرکه گوش نکند و سربراه نباشد با قدرت (خشونت) به او پاسخ خواهد داده شد. زور و ضعف را میآموزیم و فرا میگیریم و به انواعی بکار میبریم. چگونه میشود خشونت را منع کرد وقتی تنها راهی که نظام حاکم دارد بکار بردن خشونت برای جلوگیری از خشونت هست؟ البته تربیت و تعلیم لازم هست اما وقتی حرف و عمل دوگونه باشد وقتی کسی بالاسر و مراقب نباشد، وقتی آنانی که خود زور ندارند و هیچ قدرتی هم حامیشان نیست چه بلایی سرشان خواهد آمد. خیال میکنید که آنانی که در حرف و بالاجبار زور (خشونت) در عمل قبول کردند خشونت علیه زنان خلاف اخلاق و قانون هست و تا وقتی توانایی بکار بردن خشونت (زورگویی) علیه زنان را ندارند، مطیع قانون و اخلاق جامعه هستند، وقتی وضعیت جور دیگر هست چگونه رفتار میکنند: هنگام جنگ و اغتشاش، در چارچوب خانه، زیر سلطه دیکتاتوری ... .
حال چه برسد به جوامعی که خشونت و زورگویی علیه زنان را سنت و فرمانبری زنان را اخلاقی میشمارد.
اینکه حرف و عمل دوگونه هست، اینکه دانستن (خشونت علیه زنان نادرست و زننده و غیر اخلاقی) و خواستن (تسلط بر زنان، بخاطر خوی ترسو بودن، راحتطلبی) متاسفانه دوگونه هستند و دورویی مان باعث جلوگیری از تغییر طرز فکر میشود، با تمام شعارهایی سالهای سال و حتی قرنها میدهیم، همین روز نشان میدهد:
۲۵ نوامبر ۱۹۶۰ میلادی سه خواهر از چهار خواهر بعد از ماهها زیر شکنجه دولت (سرویس اطلاعاتی ارتش) جمهوری دومینیکن به قتل میرسند و این یک خواهر حماسه آن سه را زنده نگه میدارد و شجاعتشان نماد مبارزه زنان علیه بیعدالتی میشود. تازه ۱۹۸۱ میلادی بعنوان روز منع خشونت علیه زنان برگزیده شد و ۱۸ سال دیگر طول کشید تا سازمان ملل این روز را روز جهانی اعلام کرد.
جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۷
اعترافی با تاخيير
وقتی سخنرانی باراک را بعد از پيروزی انتخاباتی شنيدم و مخلوط با اين شايعه که او فقط و فقط از «مردم» کمک مالی برای مبارزات انتخاباتی گرفت و از چشمههای معمول (لابیهای مختلف) سرپوشی کرد ... بخصوص وقتی خانم و بچههايش با لباسهای سياه و قرمز* روی صحن آمدند و خودش هم که کت و شلوار سياه با کراوات قرمز، يک لحظه من هم باور کرد. اما باور کردن و دانستن دو چيز متفاوت هست. من هم میدانم که تغيير ممکن هست اما اين هم میدانم که هيچکس تا بحال نتوانست با و در سيستم، سيستم را تغيير دهد و هرکی با اين شعار در سيستم رفت، خودش تغيير کرد و در سيستم هذم شد و اگر به قدرت هم رسيد يا کشته شد و سقوط کرد يا کاملا تغيير يافت و مهرهء ديگری از و در سيستم شد.
با اينحال ببينيم و بعد تعريف کنيم.
*
دوشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۷
در پیرامون انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده
فردا آمریکا انتخاب میکند.
تشخیص اینکه کی برنده خواهد تابحال سخت نبود، حال هرقدر رسانهها و سیاستبازان بحث و تحلیل میکردند.
دمکراتها سعی میکردند یک «شارلاتان» به میدان بفرستند و جمهوریخواهان یک «احمق» و درجه حماقت و شارلاتانی هرکی بر دیگری میچربید او برنده میشد، حتی اگر کمتر رای میآورد (کندی و بوش).
شارلاتانترینها، بهترین رییسجمهور و هرچه احمقتر، محبوبیت بیشتر مابین عوام داشتند و هنوز هم دارند.
محبوبترین رییسجمهور آمریکا رونالد ریگان بود که خیال و اعلام میکرد گیاهان باعث آلودگی هوا هستند و نه کارخانهجات و ماشینآلات.
کندی و کلینتون و روزولت مملکت را خوب «چرخاندند» و اگر فردا اوباما پیروز شود، بهترن رییسجمهور آمریکا خواهد شد که از او شارلاتانتر تابحال ندیدم. البته شارلاتان داریم تا شارلاتان. از نوع کندی که خیال میکرد آنقدر زرنگ هست که میتواند سر هر کس و ناکسی کلاه بگزارد و مانند کلینتون که زرنگی کرد و دانست سر عدهای را نباید شیره بمالد و سر حرفش بماند تا خود بماند و زرنگترین و ماهرترین که میدانست هرکی و هروقت زورش میچربد مجاز هست شیره بمالد و کلاه بگزارد حتی بزرگان و از ما بهتران را.
مککین با اینکه در حماقتش شکی ندارم اما احمقترین کاندید جمهوریخواهن نیست در اصل باید از شارلاتانترین کاندیدی که تابحال دمکراتها داشتند، شکست بخورد اما باید دید که خوی نژادپرستی تا چه اندازه در ایالات متحده تحت کنترل شخصی توده مردم هست...
جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۸۷
لطیفه جمعه
«امروز وقت نکردم به نماز جمعه بروم، ملا "فلانی" خیلی حرف زد؟»
«دو سه ساعتی سخنرانی کرد.»
«چی گفت؟»
«اينو ديگه نگفت ...»
سهشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۷
آلبوم مسابقات والیبال ساحلی برلین ۲۰۰۸
برای مشاهده بقیه عکسها روی عکس کلیک کنید!
چند عکس جدید بعلاوه دستچینی از عکسهای والیبال ساحلی در آلبوم عکس برلین ۲۰۰۸
همان کنجه در سال ۲۰۰۵
سهشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۷
جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۸۷
کمان سرويس
متاسفانه عکسی از جشن و شادی فوتبال نگرفتم اما از مسابقات واليبالساحلی در برلين. فعلا اينيکی را بگيريد تا آلبوم آماده شود. البته ايندفعه امکان دارد خيلی بيشتر طول بکشد. چونکه میخواهم آلبوم را به زبان پیاچپی بنويسم و چندين ماه پيش فقط دقايقی در چند کتاب آموزشی برای تازهکاران ورق زدم و اين صفحه درست کردم، که در اصل فقط تبديل صفحات قدیمی اچتیامال به پیاچپی بود و در اصل از تمام مزايای پیاچپی استفاده نکردم. البته اگر وقت خودآموزی نشد، به همان روش نيمهنيمه آلبوم مسابقه امسال را درست خواهم کرد.
جمعه، تیر ۰۷، ۱۳۸۷
بعد از گل، بعد از بازی و افکار قبل از بازی نهايی
کل آلمان جشن و سرور. ترک و آلمانی با هم در آغوش هم، خیلی جالب و قابل تحسین بود.
البته چند استثنا هم بود. در نکاتی بين کردها و ترکها زد و خورد شد. نتکه قابل توجه: اعراب و ترکها در آلمان رقيب هم هستند و خصومتی در ميان هست و شهروندان عرب مقيم آلمان بلندتر از بقيه داد میزدند ... دويتچلاند ... دويتچلاند ... . بين کرد و ترک (البته نه همه) هم کينهء ديرينهای هست، اما دوستان کرد بعد از پيروزی آلمان داد ميزدند: کردستان ... کردستان.
در استان ساکسن (يا به اسم رسمی: ايالت آزاد ساکسن. در آلمان دو استان، حالت «ایالت آزاد» دارند و دومی باواريا هست) عدهای نفهم بجان چند ترک و چند مغاذه ترکها افتادند و دو مغاذهدار ذخمی شدند و هفت پليس هم به بيمارستان فرستادند.
تيمهای اروپايی که من از بچگی طرفدارشان بودم و هنوز هم هستم: آژاکس آمستردام، هلند، ليورپول و اسپانيا ... خب پس معلوم هست من طرف کی هستم، اما بعد از مشاهده اينهمه خوشحالی میترسم بعد از باخت آلمان، دلم برای طرفداران تيم ملی آلمان بسوزد و نيمخواهم دلم دوباره برای ساکنين و شهروندان آلمان بسوزد ... خوب چه میشود کرد ... بيخيال، حال که ديروز نميشد گفت: قرمزته، يکشنبه حتما میشود گفت ... مگر تيم ملی آلمان کرم بريزد و لباس دومشان را بپوشند.
سهشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۷
توقع
توقع، گهی مثبت و گاهی بانی کبر و گستاخی، یکی از مهرههای حرکت بشر هست. سرچشمه توقع تربیت و اتفاقات پیرامون زندگی شخصی و اجتماعی میباشد. توقع زیادی و آنهم بدون دلایل موجه فقط بنا بر بودن و بر پایه "خون" سرانجامی سیه دارد که بهترین مثالش آلمان نازی و جنگ جهانی دوم می باشد. بی توقعی هم منجر به بردگی و بندگی و کنیزی میشود.
حال یک مثال از جامعه آلمان و یکی از دو مهره اصلی سیاست نگهداری وضعیت موجود (نان و بازی) که من شاهد عینیاش هستم: فوتبال!
مردم آلمان افرادی بودند با توقع، بخصوص در فوتبال. هروقت آلمان گل میزد ترقه میترکاندند اما خوشحالی و شادمانی خیابانی فقط فقط اگر اول ... قهرمان جهان یا اروپا ... میشدند. یعنی همان جشن و شادی که انگار تیم ملی ایران مسابقات مقدماتی جام جهانی ببرد. گستاخ و متکبر. اگر سه هیچ میبردند زر میزدند که میبایستی بیشتر گل میزدند و یا قشنگتر بازی میکردند. هیچ انتظاری غیر پیروزی نبود و فقط قهرمانی لایق جشن و سرور. سالها گذشت و باختها آمدند و توقع چنان پایین آمد که از دید من خیلی مثبت بود و چنین شد که ۲۰۰۶ برای سوم شدند جشن گرفتند و خوشحالی کردند که من با دهن باز و تعجب گفتم دمشان گرم ... اما چند پلک زدن بعد و جام اروپا ۲۰۰۸. بازی اول را بردند و خیابان شلوغ و ماشینها بوغ! بعد از دوازده سال اولین پیروزی در جام اروپا ... چرا نه ... بعد بازی با اتریش و بازی که ۱۵ سال پیش با توجه به رسیدن به یک چهارم و با یک گل بسیار زیبا از بالاک (تنها صحنه قشنگ بازی) فقط باعث شرم و عصبانیت میشد: این چه بازی بود ... چقدر ضعیف ... از دو متری به دروازه خالی گل نزدیم و ... و ... و ... . اما اینروز: فریاد و آلمان و آلمان و بوق و جرقه و ترقه. دلم برای آلمانیها سوخت. اینقدر کم توقع. اینقدر کمبود که با یک بازی ضعیف و بد و پیروزی بزور (قیافه بالاک هنگام شوت) و رسیدن یک چهارم، چنان خوشحالی کنند که انگار ... بگذریم این کم و بیتوقعی را امروز در کل مسائل در جامعه آلمان میتوان مشاهده کرد.
من هم بخاطر وقت کم تعداد پست خود و خواندن وبلاگها و اخبار را کمتر کرده بودم و حالا با اينکه کمی بيشتر وقت دارم اما بخاطر پايين آمدن توقع تعداد پستها کم و کمتر میشود. همين هم ميخواستم بعد از بازی اول آلمان پست کنم و فردا و پس فردا کردم و نزدیک بود امروز هم ساکت بمانم ( ... صدها نوشته ديگر هم از قسمت بعدی دسيسه برجهای دوقولو تا در مورد اتم و انرژی اتمی کامل و نصفه نوشته شدند اما فعلا فقط روی کاغذ و تيکه کاغذ و پخش پلا در روی ميز تحيرير و کشوها و جيبها و کيفها ... که خیلی هم اهمیت روزیش را دیگر از دست دادند ، بماند تا چه بلایی سرشان بیاورم ... ) .
اميدوارم کمی توقع خود را بيشتر کنم و توقع آلمانیها به حد مناسب برسد (مانند تابستان ۲۰۰۶) چونکه اصلا حوصله ندارم دلم برايشان بسوزد.
سرآخر يک نکته ديگر ورزشی (جامعهای سياسی): در اين چندين سال وقتی ورزشکاران از عيسی، خدا، حسين، ابولفضل و ... سخن میبردند کم کم معلوم شده بود که از کدام مواد يا اعمال خلاف (از دوپینگ تا باج به داوران) برای بردن مسابقه و «پیروزی» استفاده میشود و هرچه اصرار بيشتر که به خواست عيسی، خدا و ... بود مصرف مواد و عمل خلاف حتمیتر و بيشتر. اما خوب حالا يک مواد تازه به بازار آمده؟؟يک تاکتيک جديد ... مثلا کنترل توپ از راه دور ... بيهوش کردن طرف مقابل با ادامه حرکتش ... يا منظور از اين که «زينب» بازی برد، چی بود!؟
جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۷
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۷
روز همبستگی
چند روزی هست که تعداد گشتهای پلیس زیاد شده بود. با خود گفتم نکند بودجه پلیس زیاد کردند و یا جریان چیه. این محلها که همیشه پلیس بعد از آمبولانس و آتشنشانی سرو کلهاش پیدا میشد ... ناگهان یادم افتاد که بزودی روز کارگر هست. کمی سالها را مرور کردم. از تار و مار کارگران و سندیکاییها در ماه مه سال ۱۸۸۶ میلادی در شیکاگو تا امروز. از اعتصابی بخاطر تقلیل ساعت کار از دوازده به هشت ساعت در روز تا ...چندی پیش ... خبر دارید که چند ماه پیش در آلمان کارمندان پست خصوصی سندیکای «مستقلی» تشکیل دادند و به خیابان رفتند تا برای حقوق کمتر تظاهرات کنند ...
با همه اینحال روز کارگر به همه زحمتکشان تبریک
بیسالار باشید و مستقل
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۷
دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۷
نشانیهای شهری بـ...
از ميان صداهای جوش و خروش شهر آواز جيک جيک گنجشکان بگوش میخورد
عينک آفتابیها که چند هفته در جيبها مخفی و منتظر بودند، کنون به چشم میخورند
تعداد اتوموبيلهای مدارس تعليم راهنمايی و رانندگی بيش از ماهان پيش و اکثرشان هم سر چهارراه خاموش ميکنند (انگار گذشت زمانی که جوانان با شروع بهار بدنبال همدلی میگشتند ..بهاز شروع میشود همه بدنبال گواهینامه میافتند ...)
تک و توک هم درختانی سبز شدهاند
نشانهای بهار با يک ماه تاخيير بالاخره آشکار شدند ...
پ.ن. : سر اين بلاگ رولينگ چه بلايی امده؟؟؟
دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۷
سهشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۷
سال نو مبارک
تاخیر تبریک امسال به بهانه اعتصاب مترو، پنچر شدن دوچرخه، تعطیلات عید پاک، تغییرات سیستم ورودی به اینترنت دانشگاه فنی و شروع زمستان بجای بهار هست.
من در عرض این چند هفته فقط چهار شنبه پیش مدت کوتاهی توانستم ارتباط برقرار کنم و وفقط به انگشتشماری تبریک بگویم.
چهارشنبه پیش داشتم می امدم، آفتاب بود و با دوچرخه راه افتادم. بعد از دو سه تا خیابان ناگهان تگرگ .. برف ... باران ... افتاب... برف به همراه آفتاب ... گردباد .. طوفان ... خلاصه رسیدم و رفتم اتاق کامپیوتر و کلمه و رمز عبور را نوشتم و راهم نداد و بیرون هم نکرد، از مسئول سوال کردم. گفت که سیستم تغییر کرده و باید بروی فلان اتاق که اون اتاق هم تا امروز تعطیل بود، کلمه و رمز عبور جدید بگیری و تا نگرفتی نمیتوانی استفاده کنی.
خلاصه خواستم از سیستمی که منرا راه نداد خارج شوم و تنها راهی که به سرم زد فشار دادن سه دگمه معروف بود
ctrl+alt+del
ناگهان خبر امد که پروفیلت ناپیدا هست و بدون پروفیل تشریف فرما شو. با اینحال زیاد وقتی نمانده بود و تعداد معدودی تبریکی گفتم و با مشاهده آفتاب بی خاصیت اینجا گفتم این یک ربع راه هم ریسکی میکنم و با دوچرخه میروم و الکی سوار مترو نمیشوم (اعتصاب تا اطلاع ثانوی کنار گذاشته شده است). نیمه راه کمی بعد از اخرین ایستگاه مترو که سر راه من بود از روبرو برفکی بارید و هنوز افتاب تابان بود به پا زدن ادامه دادم ... ناگهان در عرض کمتر از یک ثانیه آسمان خاکستری و زمین سفید شد و کور کورانه (راه را دیگر حفظ بودم) چند دقیقه قبل از شروع تمرین رسیدم فوری لباس عوض و بدو داخل سالن و .... فقط یک نفر امده بود ... فقط کل و گپی و منتظر هوا ارام بگیرد و دوچرخه به دست سوار مترو و ساعت و دقایقی بعد در لانه ...
به همه این بی خاصیتی اون روز من را یاد اون روزی انداخت که با ماشین از رشت به بوشهر رفتیم. تنها فرق این بود که اون موقع در طول دو روز یک شب همه نوع اب و هوا مشاهده کردم، اما ایندفعه فقط در عرض یک ساعت ...
الان هم بیرون سیاه و خاکستری و خیس هست، آب و هوای بهاری دیدید بگویید یک سری هم اینورا بزند.
سهشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۶
سالروز وفات مصدق
چنديست میخواستم درباره دمکراسی و مذهب بنويسيم، البته نه فقط از مذهب بعنوان بهانهای برای کاسبان قدرت در جلوگيری از حکومت مردم بر مردم بلکه بهانههای ديگری هم، که در طول مبارزات عديد در طی قرنهای عديد که در جهان حکمفرما بود، به خورد مردم میدادند و دانسته یا ندانسته قبول میشدند و آنهم فقط بخاطر اينکه ترس و وحشت رهبرشان بود (و هنوز هم رهبرمان هست). چند خطی نوشتم اما وقت نشد تکميل کنم. حال هم که از فردا در برلين کارکنان مترو اعتصاب نامحدود خود شروع کرده (به حق، در حالیکه که روئسا و مدیران شرکت واحد برلین سالیان سال هست که هشت برابر شهردار برلین به خود حقوق میدهند و فقط کارکنان را اخراج میکنند و قیمت بلیطها را افزون، درخواست دوازده درصد یا حداقل ۲۵۰ یورو ناخالص مزد بیشتر برای یازدههزار کارکنان شرکت را رد کردند و گفتند حاضرند مرحمت بفرمایند فقط به دویست نفری که از سال ۲۰۰۵ با مزد خیلی کم تازه استخدام کردند ۶٪ بیشتر حقوق بدهند ...یعنی خیلی کمتر از ۲۵۰ یورو.) و زمستان هم برگشته و معلوم نيست که من بتوانم در اين سرما و يخبندان با دوچرخه مسافات طی کنم. میخواستم قبل از سکوت چيزی بگويم و اما نميخواستم يک گفته نصفه و ناتمام اينجا درج کنم، بمناسبت ۴۱ سالگرد وفات مصدق و در پيرامون «انتخابات» نقل قولی از او میکنم:
مصدق در نامهای به جبههملی ۸ دی ماه ۱۳۲۸
»(...)
به عقیدۀ اینجانب نجات کشور ما منحصراً در ایمان به دمکراسی حقیقی و ایجاد حکومت واقعی مردم بر مردم است و هر نوع حکومتی که به آراء و افکار عمومی متکی نباشد نه تنهت قادر نیست خدمتی انجام دهد بلکه منشاء بدبختیها و مصائب عظیم برای ملک و ملت خواهد شد و سرانجام خود و مملکت را نابود خواهد ساخت. ایجاد دمکراسی هم یک راه بیش ندارد و ان انتخابات آزاد است که جز با الغای حکومت نظامی و عدم دخالت دولت به نفع و یا ضرر اشخاص صورت پذیر نیست.
(...)«
مصدق ۶ تیر ١٣٢٩، مجلس شورا
«ملت ایران باید از مزایای دموکراسی کاملاً برخوردار شوند و همان رؤیهای که دول بزرگ دمکرات برای خود قبول کرده است و از آن نتیجه گرفتهاند قبول و پیروی کند و من نمیدانم چطور است دول بزرگ دمکرات تعالی و ترقی و بقای مملکت خود را در آزادی و دمکراسی تشخیص دادهاند ولی در ممالکی شبیه ایران سعی میکنند که مردم را از این مزایا محروم کنند. پس این نیست مگر اینکه میخواهند به وسیلۀ عمال خود به وسیلۀ کسانی که از حمایت آنها استفادۀ نامشروع میکنند در این ممالک به طور نامشروع اعمال نفوذ کنند».
هنوز هم صحت دارد! یادش زنده و روانش شاد.
چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۶
متن کیفرخواست هویدا
بعد سی سال چه میشود گفت و چی میشود نوشت. بعد از کمی تاخیر گفتم نقل قولی از تاریخ بعنوان اختاریه اینجا درج کنم. دقت کنید که بعضی واژهها و اسامی قابل تغییر هستند و اصل عمل کیفربا شدیت بیشتر و وحشیانهتر ادامه دارد ...
«دادگاه انقلاب اسلامی ایران – تهران
آقای امیر عباس، فرزند حبیبالله، به شماره شناسنامه ٣۵٤٢ صادره از تهران، متولد ١٢٩۵ وزیر سابق دربار شاهنشاهی منقرض و نخستوزیر اسبق شاه سابق و ساقط، تبعۀ ایران متهم است به:
(...)
٣- قیام علیه امنیت استقلال مملکت با تشکیل کابینههای دست نشاندۀ آمریکا و انگلیس و حمایت از منافع استعمارگران.
۴- اقدام بر ضد حاکمیت ملی با حفظ سلطۀ سلطان دست نشاندۀ آمریکا و دخالت در انتخابات قانونگزاری و عزل و نصب وزرا و فرمانداران با نظر و خواست سفارتخانههای خارجی.
۵- واگذار کردن بیقید و شرط منابع زیرزمینی از نفت و مس و اورانیوم و غیره به بیگانگان.
۶- گسترش نفوذ سیاسی و اقتصادی امپریالیسم آمریکا و همدستان اروپاییاش بر ایران، منجمله از طریق نابودی صنایع داخلی و تضعیف انها در برابر رقبای خارجی و تبدیل ایران به بازار مصرف کالاهای خارجی.
٧- پرداخت درامدهای ملی حاصل از نفت به شاه و فرح و نیز تسلیم این درآمدها به ممالک وابسته به غرب و سپس اخذ وام با نرخهای بالا و گزاف و شرایط اسارتبار از آمریکا و سایر دول غرب.
٨- نابود ساختن کشاورزی و دامپروری و از بین بردن جنگلها.
(...)
١١- شرکت در خفه کردن و ارعاب مردم حقطلب و استعمار شدۀ ایران با دستگیری آزادیخواهان و کشتار مردم بیدفاع و ضرب و جرح و شکنجه و آزار آنان و نقض آزادیها اساسی انسانی مصرح در قانون اساسی وقت و قوانین موجود از جمله اعلامیۀ حقوق بشر و قوانین الهی از جمله با توقیف روزنامهها و اعمال سانسور در مطبوعات و کتب.
١٢- مؤسس و اولین دبیرکل حزب استبدادی رستاخیز ملت ایران.
١٣- اشاعۀ فساد فرهنگی و اخلاقی و شرکت در تحکیم پایههای استعمار، از جمله شرکت در برقراری مجدد کاپیتولاسیون، یعنی ایجاد قضاوت کنسولی در مورد آمریکاییان.
١٤- شرکت مستقیم در قاچاق هروئین در فرانسه، در معیت حسنعلی منصور.
١۵- دادن گزارش خلاف واقع و اشاعۀ اکاذیب با انتشار روزنامههای دستنشانده و گماردن سردبیران جیرهخوار در رأس نشریات و سانسور اخبار و انتشار اخبار و گزارشهای مجعول که تمام اقدامات در اجرای توطئه استعمارگران بیگانه و سلطان دستنشانده به منظور اسارت و استعمار هرچه بیشتر ملت ایران بوده است؛ سلطانی که حسب اقرار متهم، به وسیلۀ آمریکا روی کار آمده است.
او نظر به صورت جلسات هیأت دولت و گزارشهای شورای عالی اقتصاد و مقالات و شکایات، شاکیان و نویسندگان، از جمله آقای دکتر علی اصغر حاج سید جوادی و فتاوی علما و مراجع تقلید و مندرجات روزنامهها و اسناد به دست امده از ساواک و اسناد موجود در نخستوزیری و شهادت دکتر ازمون وزیر کابینۀ متهم، چون وقوع جرایم منتسبه صطعی و محقق است، تقاضای رسیدگی و صدور حکم اعدام متهم و مصادرۀ اموال وی از پیشگاه دادگاه محترم دارم.
دادستان دادگاه انقلاب اسلامی ایران»
چهارشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۶
طلبنامه ۱۰ بهمن ۸۶
لغو مجازاتی که با زیرپاگذاشتن حق آزادی اندیشه و بیان، ابلاغ شدند!
آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی!
آزادی فوری دانشجویان در بند!
محکوم کردن قضاتی که بجای روای عدالت در سرکوب و بیعدالتی شریک هستند!
حذف مقامات و شوراها و ادارات قدرتمند و مطلق، بخصوص ولایت فقیه، شورای نگهبان و مصلحت نظام!
برگزاری هرچه زودتر انتخابات آزاد بجای »رایآریگیری«!
تقسیم قدرت و ثروت (هرچه بیشتر، بهتر)
سهشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۶
جمعه، دی ۲۱، ۱۳۸۶
حال و احوال
نکته عمومی جالب:
بعد از نشر گزارش سازمان سیا که ایران فعلا دست از غنی سازی برداشته است، انگولک کشتیهای جنگی آمریکا در خلیج فارس، ماهیت و کمبود و عقده سران قدرت نظام نشان میدهد.
اعمالشان مرا بیان این به اصطلاح »ستارگان« و نیمه «معروفان» غرب میاندازد که بر این اصل پایدارند که »خبر بد نداریم» و با هر خبری که شده باید در افکار عموم زنده بمانند حال هرخبر و هر افتضاحی میخواهد باشد، باشد ...
چند هفته در جهان خبری ازشان نباشد حاضرند دست به هرکاری بزنند!!!
نکته شخصی جالب:
چند هفته پیش آلبوم والیبال ساحلی را تکمیل کرده بودم و میخواستم خبر دهم که دیدم صفحه من بسته شده و دلیلشان (دلیل مجریای که صفحه منرا بست و اسم صفحه خودش »تاب آزادی« هست) هم این بود که من آلبومهای خود را مینیمال نگه داشتم و صفحه من در اصل لینکستان/سیاسی هست. عجب. آلبومها من هرچه باشند: بد، زشت، تاریک، طراحی افتضاح و ... و... و... فقط و فقط مینیمال نیستند و هرقدر کم و بی و بد کیفیت باشند از لحاظ کمیت خیلی زیاد هم هستند. بگزریم، میدانم کرم کجاست و چه خواب از سرشان میپراند.
اسباب کشی کردم.
البوم والیبال ساحلی ۲۰۰۷ تکمیل شد.
آلبوم برلین ۲۰۰۷ هم همچنین.