از جهان در برلین
۱۶ ماه مه ۱۸۸۱ میلادی اولین قطاربرقی (تراموای، واگن برقی، اتوبوس برقی، قطار خیابانی،...) در برلین شروع به کار کرد. مسافت ۲,۵ کیلومتری را در ده دقیقه و روزانه دوازده بار میپیمود. ۲۶ مسافر در واگن جا داشتند.
اوایل برق خود از ریل میگرفتند. ۱۸۹۰ مسافت ۱,۵ افزایش یافت و از سیم هوایی برق می گرفت. سه سال بعد تمامی مسافت برق خود از سیم هوایی گرفت و تا ۱۹۶۲ ازین قسمت استفاده شد.
امروزه در اکثر شهرهای بزرگ جهان میلیونها کیلومتر ریل و سیم هوایی، میلیونها مسافر داخل شهری را به مقاصد خود میرسانند!
یونیسف (کمک کودکان سازمان ملل) به مناسبت سالگرد ۶۰ سالگی در برلین اعلام کرد:
۱ میلیارد کودک و نوجوان، که نیمی از بچههای دنیا را تشکیل میدهند، در فقر بسر میبرند و بزرگ میشوند.
بیش از ۱۰ میلیون کودک سالانه در جهان سوم فقط از گرسنگی و آب کثیف میمیرند!!!
در جواب به بینام (کامنت پست قبلی):
جالب بنطر میرسد که فقط نام بردن از مارکس چه افکار و چه ترسهایی بوجود می آورد و این نشان خطر موجود و گرفتاری اصلی جوامع ایرانیان هست.
در آلمان که یک دمکراسی غربی هست به مارکس بعنوان یک فیلسوف نگاه میکنند که از نامبردنش هیچ ترسی ندارند و حتی با اینکه اکثریت احزاب سیاسی از راست تا چپ با راه حل مارکس مخالفند، خیابانها بنامش میگذارند. من هم هرچند با هدف مارکس و ایجاد عدالت اجتماعی موافقم اما با راه حلهایش مشکلهای خود دارم و اکثرا مخالف.
در ضمن جالب هست که دوستان، بخصوص مقیم خارج، که اقامت خود را مدیون سیاستهای چپگرایی هستند، چنین واهمه دارند وقتی نام مارکس ببری.
مشکل ما چپ گرایی نیست، بلکه تنگ بینی و فکر محدود هست.
ببخش دوست عزیز و ناشناس، واقعا معذرت میخواهم، اما برای من بین سیستم روسیه بلشویکی که میخواست همه را یک رنگ کند و شمایی که میخواهید همه را میانه رو یا راستگرا کنید، فرقی نیست.
بین آمریکایی که توسط محدود کمپانی که دیکتاتوری اداره میشود و حقوق کارمندان و کارگران وابسطه به خواست مدیران دیکتاتور هست و وابستگی دولت به این شرکتها و با توجه به غورت دادن و ترکیب شرکتها، امکان کنترل اقتصاد توسط یک شرکت بزرگ هست با روسیه بلشویکی که کارگران و کارمندان نداشتن و داشتن حقوق و مزایای بیکیفیت خود را مدیون مدیران دیکتاتور دولتی بودند، هیچ فرقی ندارد.
این سرمایه داری افراطی و یا بهتر بگویم سرمایه سالاری و کوته بینی حاکم در ایران باعث و بانی همه مشکلات هست که بخاطرش عده محدودی بنام شاه و میهن و خدا و ولی فقیه و ... از تنگ بینی و فکر محدودمان استفاده میکنند و امکان دارد بنامهای دیگر هم در آینده استفاده کنند.
یک سوسیالیست، یک مشروطه خواه یا یک دمکرات واقعی که با اعتقادهای و راه حلهای مختلف خود، پایه بند به اصول ایسمهای خود باشد که دم از آزادی و نمایندگی میزند، خطرناک نیست. خطرناک انان هستند که بنام سوسیالیسم، مشروطه یا دمکراسی این اصول را زیرپا میگذارند. خطرناکتر آنانی هستند که بخاطر اعتقاد خود به سوسیالیسم، مشروطه یا دمکراسی کورکورانه بدنبال هر فردی که فریاد سوسیالیسم، مشروطه یا دمکراسی میزند، راه می افتند و زیرپا گذاشتن آزادی ها را نادیده میگیرند.
مشکل ما مشکل انتخاب عقیده نادرست نیست، بلکه مشکل اصلی ما ترس بیجهت هست که باعث میشود بنام اعتقادها و ایمان هایمان، دیکتاتوری ها پایه بگیرند.
مشکل دیگر ماهم پیش قضاوت هست. میدانی اگر صد، صدوپنجاه سال پیش در اروپا دم از دمکراسی میزدی، هم چپگرای خطرناک محسوب میشدی و جانت در خطر بود؟
میدانی اگر پنجاه تا بیست سال پیش در امریکای جنوبی برنامه سوسال دمکراتهای اروپا را انتخاب میکردی، یک کمونیست بحساب می آمدی و امکان مفقود شدنت زیاد بود؟
خیلی خیلی خیلی جالب هست که نام بردن مارکس چنین واکنشی بوجود آورد.
حالا بروید و تاریخ را دید بزنید. ببینید احزاب میانه رو و راست اعتدالی و به اصطلاح لیبرالها کی قدرت گرفتند و از طرف حکام حمایت شدند، دولتها قوانین به نفع مردم کی گذاشتند؟؟؟؟
و تفاوت اروپا و درجه سرمایه داری و سالاری اش با قبل و بعد از سقوط بلوک شرق مقایسه کنید!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر