ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بـده کـدام خونخوار تریم!؟
خیام
پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵
سهشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۵
آلمان و نخبههایش
قرار هست ۱۰ دانشگاه آلمان رطبهء "دانشگاه نخبگان " بگیرد و پول "هنگفتی" از دولت و ملت (البته اونی که قادر هست یا حاضر به بستن کمر خدمت) دریافت کنند. چونکه همه میدانند، این یعنی بقیه دانشگاهها دیگر پولی دریافت نخواهند کرد و یک چیز الکی تر از انی خواهند شد که فعلا هستند (جریان و دلایل کم کردن بودجهها و ... درین وبلاگ تعریف شده است)، همه دستبکار شدند. در برلین که اول سه دانشگاه با هم در رقابت افتادند. کلی خرج کردند. خیال نکنید در این بیپولی استاد و استادیار اسختدام کردند، نخیر .. اخراجها و منع استخدام هنوز ادامه داشت. سختمانها بازسازی و نوسازی کردند و البته چونکه خراب نبودند، فقط ظاهرسازی کردند. چند هفته پیش اسم سه دانشگاه که برای نخبهسازی پول "هنگفت" خواهند گرفت اعلام شد و گفتند بقیه خود را برای دور بعدی آماده کنند: دو تا از مونیخ و یکی از کارلزروهه!
چند روز پیش دادگاه عالی آلمان اعلام کرد که قروض برلین را باید خود برلین بپردازد و دولت مرکزی نباید هیچ پول اضافی بدهد. سناتور دارایی هم چند دقیقه بعد نشانه گرفت: این درست نیست که دانش آموزان برلین در سطح پایینی هستند و ما اینهمه معلم داشته باشیم و تازه سه دانشگاه!!؟؟ ... چی شد ... دانش اموزان در سطح پایین و ما باید معلم اخراج کنیم .... این چه منطقی هست؟ پس بگو چرا این شهر بیش از شصت میلیارد مقروض هست، منطق را حال هست. در ضمن این سه دانشگاه روهمرفته کمتر از یک دانشگاه قبل از دزدی و مفت خوری خودشان در بانک برلین کردند و ۵۰ میلیاردی چنان بالا کشیدن که رفت و معلوم نیست کجا رفت، استاد و استادیار دارند ...
خب بعد ازین انتخاب و این حکم و این تهدید، سه دانشگاه برلین فهمیدند که اگر دستبکار نشوند، مرگشان حتمی هست، اگر پول نخبهسازی نگیرند، دیگر از پول خبری نیست. خلاصه اگر در این هفته به سالن نهارخوری دانشگاه های برلین (منزا، البته چند سالن دیگر در هفته آینده) رفتید و یکی با پیانو آنجا نشسته و موسیقی کلاسیک برای شما مینوازد، تعجب نکنید.
دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵
بدنبال علاج ...
... دلیل سکته یافتم.
آنقدر حواس خود متمرکز یافتن راه راست میکنیم که وقتی متوجه میشویم هنوز ساخته نشده است، وقتی نمیدانیم با اینهمه موانع چگونه بسازیم، از دل و فکر میافتیم و حتی دیگر از راههای موجود هم استفاده نمیکنیم. میگویید راههای موجود غلط و نادرست هستند. آری، ناحق و بیعدالت هم هستند.
اما از قدیم گفتند، انسان دو راه برای آموزش دارد: مصیبت یا بصیرت، و تاریخ نشان داد که بشر در جمع فقط از مصیبت میآموزد. حال هرقدر خود تک تکمان را با شعور و فهم بدانیم.
البته عدهای میگویند پس تقلید چه شد؟ اینهم راه آموختن هست. کودک تقلید می کند، چونکه چاره دیگری ندارد و بهتر نمیداند و اگر دست از تقلید برندارد، مصیبت بزرگتر خواهد شد. حیوانها تقلید میکنند و میدانیم چه هستند و چه خواهند ماند: حیوان. البته حیوان بد نیست، اما همیشه خطرناک هست چونکه بهتر نمیداند، حتی اگر اهلی باشد!
خلاصه سه راه آموزش: مصیبت، دردناک هست و تا وقتی که انسان فراموشکار باشد، مدت اثرش محدود خواهد ماند. بصیرت، سخت هست، بخصوص وقتی جرأت و استفاده از شعور شخصی بخواهد و تا انسان وابسته مطلق و تنبل هست، امیدی به درکش نیست. تقلید، خطرناک هست، چونکه درک را کور، شعور را کند و از ترقی (با ترقیهای ظاهری و رتبه بندیهای محدود طبقاتی، که هر حیوان گلهای ز آن پیروی میکند، اشتباه نگیرید) جلوگیری میکند و باعث میشود که جوامع فقط و فقط وسیلهای برای سوءاستفادهء عدهء محدودی بمانند.
برگردیم به راه های موجود و طرز ممکن آموزشمان. وقتی درک نمیکنیم (حال از ترس و تنبلی و با کمک خودفریبی یا از تنگنظری و بخیال سوءاستفاده شخصی) که به راه (های) جدیدی نیازمندیم، فقط مصیبت میماند (همانطور که توضیح دادم، تقلید به هیچوج فایده ندارد که حال هرقدر مرجع تقلید خوب باشد، مقلدان خطرناک هستند). این مصیبت هم تخریب راههای موجود هست. برای تخریب هرچه زودتر این راههای موجود باید با شدت و متمرکز از آنها استفاده کرد و از ترمیمش جلوگیری کرد. اما این راهها، جادههای ساخته و مورد استفاده آنانی هستند که در خیال مبارزه با آنان بسر میبریم و اگر از آنان استفاده کنیم، خود باختهایم!
من هم دنیایی که اول اخلاق و بعد شکم باشد، دوست دارم و امیدوارم آنرا با هم بسازیم، اما فعلا بقول برشت در دنیایی زندگی می کنیم که اول نوشخوار و بعد اخلاق در آن حاکم هست. حال در دوراهی ماندهایم: خود نجات دهیم یا دنیا را!؟ اگر از راههای موجود استفاده نکنیم، خود را نجات دادهایم. اگر از راههای موجود استفاده کنیم، مثل آنانی میشویم که در خیال مبارزه با آنان هستیم. و چنین در سر دوراهه سکته وار از حرکت ایستادهایم
لطفا تومار زیر امضا و در پخش ان یاری فرمایید:
زندانیان سیاسی تحت شکنجه، نیاز مبرم و فوری به کمک دارند!
سهشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵
پول کریم
بازم این کانال روشن هست. دوتا فحش هم بخاطر این اعتراض (یا غر، بنا به دید و نظر طرفین و اشخاص) خوردم. مصاحبات بود یا بهتر بگویم تبلیغ و ترویج! »ماه مبارک رمضان فلان و بسار ...« ... »ماه مبارک رمضان، ماه کریمی هست. بخصوص برای ما کاسبها ماه خوبی هست. این ماه درامدمان خیلی بیشتر ... « دیگر گوش ندادم ... مانده رفتم ... نمیخواستم بخندم، نمیخواستم توهین خطاب شود. بگذار آنان توهین بکنند، هرروز با کردار و گفتار توهین میکنند، اما وای اگر توضیحی دهی یا اعتراض کنی و ... بگذریم.
برسیم به پول کریم، وای اگر نبودی باید اختراعت میکردیم.
خوشبختانه اجدادمان چنین کردند و زحمت ما کمتر و کرامتش بیشتر!!
اوایل مدنیت بشری که نظم اقتصاد طبیعی حکمفرما بود، کالا و کار ارزش زحمت و نتایج محسوس داشتند، وقتی که زمین صاحب نداشت و یا بقول خیلی مال "خدا" بود، تبادل مال و کالا رونق گرفت و کار و کالا به ارزش پول بودند. آنانی که بیش از دیگران زحمت میکشیدند به بضاعتی رسیده بودند و چونکه نادانی و ناآگاهی حکمفرما بود، اما خواست تکامل و تفاهم مثل تا امروز محسوس، شروع به انباشتن اموال شد. جاه طلبی و بلندپروازی پا به میدان گذاشت و به قول ولتر دنیا مسموم کرد. اشخاص خود را خدا، نماینده و همه کاره خدا خواندند، اعم از معمم و تاجدار و دیگرنشان، با زور و حیله اموال انباشتند و از زحمتکشان و همدیگر گرفتند، صاحب زمین شدند، کار بی ارزش شد و حتی کارکنان به اموال تبدیل شدند تا داشتن آن بر ثروت افزوید، اما از رفع عطش خبری نبود و نشد. تعداشان بیشتر شد و میشد، پول اختراع کردند تا ثروتها بیشتر کنند تا بیشتر بیندوزند و دیگر کالا و سرزمین از همدیگر نربایند و اگر هم دعوی شد، با این ارزش مصنوعی، زورگویان و گمراهان اجیر کنند.
جالب اینجاست که با همه سیاست و هوش و ذکاوت، ارزش مصنوعی اختراع کردیم و بر ثروت افزودیم، راه و روشها پیدا کردیم تا همین ارزش مصنوعی که وجود اصلی ندارد را چندین برابر کنیم حتی بطور مجازی انرا بر ثروت افزودیم، اما اصرار داریم که توان تقسیم نیست!
ای پول تو فقط وقتی کریمی که مال من باشی ... مال من باشی .. مال من هستی
یک میلیون دارم، میبرم بانک. حال هم من یک میلیون دارم و هم بانک ... شد دو میل
از بانک یک میلیون وام میگیرم، حالا دو میلیون دارم، بانک هم همینطور ... شد چهار تا
دو میلیون را میدم زمین ناب میخرم، البته اگر سیاستمدار یا کارمند دولتی "خری" موجود باشد میتوانم مفتتر بخرم (چندی پیش در یک دادگاهی در برلین اعلام کردند یارو باج نگرفت و دزدی نکرد بلکه خر بود. زمین و ساختمان را صدها هزار فروخت. خریدار بعد از مدت کوتاهی قسمتی را میلیونها فروخت)، با کمک بها زمین دو میلیون دیگر وام بگیرم و بعد بفروشم .. شد هشت تا
و ...
خیال نکنید این را از شکم روده ام در می آورم. نخیر اینکارها روزمره هست. البته اکثر حرفی ازشان نمیشود. فقط بعضی اوقاط خیلی حریص هستند و عجله دارند، آنقدر این بادکنک را باد میکنند تا بترکد و گندش دربیاد. اما دلتان نسوزد، گرفتار نمیشوند. فوقش چندی زندان و بعد اعلام ورشکستگی میکنند و پولها را نگاه داشته در پناه پول و در خفی زندگی خود میکنند.
کلی پول دارم، یک شرکت یا کارخانه میخرم. به اسم شرکت کلی وام میگیرم. شرکت میفروشم. شرکت اعلام ورشکستگی میکند. کارگران و مالیات دهندگان تاوانش میدهند و من هم کلی بر ثروت خود می افزایم.
میبینید پول چقدر کریم هست، وقتی داشته باشی ....
پولدارم و صاحب چندین شرکت. کلی مالیات داده ام، آخر نمیخواهم و یا به دلایلی نمیتوانم مانند بعضی دیگر برم موناکو و ... تا مالیات ندهم. از طریق یک شرکت کلی کالا میخرم. این کالا را به قیمت یک دهم به یک شرکت دیگر خودم میفروشم و میگویم زرر کردم، لطفا مالیاتم پس دهید.
یک "شرکت" تاسیس میکنم. سهام بندی میکنم و کلی ازش طعریف میکنم و میگذارم بکنند. میروم بورس و مقدار کمی ازین سهام را در بازار میگذارم. اما آنقدر ازش تعریف شده که کلی خریدار دارد. وقتی خیلی بیش از آن که موجود هست طرفدار داشته باشد، کلی قیمتش بالا میرود و چونکه اکثر سهام مال خودم هست، مولتی میلیونر میشوم. میروم پهلوی دوستی اشنایی در بانک و میگم ببین چقدر ارزش دارم، بهم وام بده میخوام فلان و بسار کنم و بیشتر کنم. ای بابا چی میخواهی کنترل کنی، منم، حرفم اعتبار دارم، کارکن و کارگر و کارمند بی ارزش که نیستم. اعلام ورشکستگی میکنم. بانک بیمه هست و تاوانش را کارکنان و مالیات دهندگان میدهند. خلاصه اونها کار میکنند و کار بی ارزش هست و قدرتی ندارند. من سودم کردم و بانک هم که پولش را گرفته، از ارزش و قدرتش استفاده نخواهد کرد.
ازین دوز و کلکهای با کمک قانون و به خواست قانونگذار زیاد هست، چونکه پول کریم هست.
میگویی خب من هم کار میکنم و حقوق و مزد میگیرم و پولی دارم، چرا برای من کرامت ندارد. خب این پول مال تو نیست، مال من هست. بهت میدهم تا تو ماه دیگر هم برایم کار کنی. بهت میدهم تا به من پس دهی و خانه اجراه کنی، اغذیه و پوشاک بخری و هرچه بیشتر درامد داشته باشی من راه های بیشتر دارم تا ازت پس بگیرم: ماشین، مسافرت تلویزیون، تلفن و ... .
خب میگویی که همه انیها را در اصل تو برنامه ریزی کردی، نقشه کشیدی، اختراع کردی، میسازی، تعمیر میکنی و حتی میفروشی. آری اما مگر فراموش کردی، تو کار میکنی و کار بی ارزش شده است!!!
» وقتی اقتصاد ملی یک مدار بسته، یعنی تبادل کامل و مرتب دارائی، را عرضه کند، کالا و کار به درجهء پول نقد ترقیع مییابند، و جامعه بشر تضمین شده، کار مطابق عقلانیت تنظیم شده است. « پرودون
جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۸۵
تبریک (جدی و تمسخری)
اول از همه تبريکی با تخير: آزادی مجتبی! مجتبی جان، یک ضرب المثل آلمانی میگوید: آنچه که تو را نکشد، قویترت خواهد کرد. امیدوارم این ۲ سال، هرقدر هم به ناحق ازت گرفتند، قویترت کرده باشد.
گیله ویکی تاسيس شد!
یکشنبه گذشته در اشتندال، شهرکی در آلمان، سگی کودکی را به سختی مجروه کرد. پلیسی این سگ را با گلوله کشت. بعضی از شهروندان گل و شمع در محلی که سگ مرد گذاشتند. رهگذری خشمگین اینها را جمع کرده و به ذباله دان ریخت. این شهروندان کنون این رهگذر و آن پلیس را به مرگ تهدید کرده و میکنند. تبریک بخاطر اینهمه حیواندوستی .... آآآآآخخ ... دو دستی محکم کوبیدم توی ملاجم. سر خود انتخاب کردم چونکه میدانستم خیلی محکم خواهم کوفت و نمیکواستم سر دیگری بکوبم، حال هرقدر سرش مستحق این کوبش بدانم ...
پ.ن.: کودکی که مجروه شد نه فقط سگ نبود، بلکه میگویند آلمانی هم نبود ....
چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵
مار، سر و ته شششششششششششش...
شاید بعضی از دوستان بیاد دارند و هنوز همراهاند، که درباره سر مار و دمش صحبت میکردم و اینرا باور ندارم که دو طرف مانند: مسلمان و یهود، آلمانی و فرانسوی، آمریکا و ایران، و ... مقابل هم قرار دارند و این حق و ان باطل هست. بنظر ماری هست که سرش در غرب و دمش در بقیه جهان بر مسند قدرت هست که اگر دمش را بزنیم (که بارها زدیم) سرش دوباه چارهای پیدا میکند (که بارها کرد).
حال در ادامه تاریخ بنگریم و خون و عرق که برای استقلال و آزادی مردم رییخته شد، فقط یک مدت (کوتاهی) در بعضی نقاط، ظاهری از آزادی و استقلال بود و هست. کم کم همه جا ارتش کشورهایی که قرینها پیش بنام حق و مدنیت در دنیا پخش بودند تا سرمایه جهانی را بسازند، دوباره به نام حق و مدنیت و برای حفظ و گسترش سرمایه جهانی در راه هستند و البته فرقهایی با دفعه پیش دارد:
قبلا جهل مردم خودشان بود، ایندفعه دولهای مزدور یاورشان هستند. دولهایی مانند قمحوری، حال خواسته و دانسته یا نخواسته و ندانسته، که نه فقط بهانه به دولهای غربی میدهند تا از ترس مردم خودشان استفاده کنند، بلکه کاری کردند که مردم بومی هم خواستدار اشغال شوند و دیگر مقاومت نکنند. اون اقلیت ناچیزی هم که مقاومت میکند، نه فقط ایندفعه هرگز توان اخراج ارتش اجنبی ندارد و نخواهد داشت، بلکه فقط و فقط بهانهای خواهد بود برای ماندگار شدن ارتش سرمایهجهانی، برای تصرف و تحکم سرمایهسالاری بنام مدنیت در تسکین طمع.
قبلا مزدوران ملت تسخیر شده، زیر پرچم ارباب در سرکوب مردم برای ثبات سرمایه ساختگی همراه بودند. ایدفعه مجازند زیر پرچم خود و البته به فرماندهی پرچمهای غربی، نیمه شریک باشند (مثال: افغانستان و عراق)
دفعات پیشین دشمن هم بودند و سر تسخیر و استعمار دعوی داشتند، ایدفعه دست به دست هم دادند و در کنارهم و با همدیگر و با کمک فعالان مزدور، که ایندفعه توانستند ملل خود به اشغال توسط ارتش سرمایهجهانی راضی کنند، با رضایت اکثریت مردم دستبکار شوند. البته گهگداری سر ریاست دعوی دارند (مثال: کنگو، لبنان).
دیگر آلمان در مقابل فرانسه، فرانسه در مقابل انگلیس، انگلیس در مقابل آلمان و ... به جان جهانیان نیفتادهاند. بلکه به همراه و هم و متحدانه لشکرکشی کرده و میکنند. و دیگر ملل نه توان نه خواست مقابله دارند و حتی شکرگویان و دست زنان به استقبال رفته و میروند یا در انتضارند. منتضرند که سر مار، آنان را از دست دمش خلاص کند ...