ترقی کمپانیها / قسمت دوم
اوايل قرن بيست ميلادی ليبرالها مثل جون دیويی (John Dewey)، فيلسوف اجتماعی مافوق آمريکا که در آثارش مشکلات دمکراسی جای ممتازی دارند، برای نقد محافظهکاری – »محافظهکار« به مفهوم سنتی؛ نماينده اين چنين محافظهکاری امروز به ندرت يافت میشوند – گوش شنوا پيدا کردند. وقتيکه »زندگی يک سرزمين« – توليد، تجارت، رسانهها – توسط اشخاص مستبد، که با روشی که دیويی »فئوداليسم صنعتی« مینامد، اداره میشوند، فرمهای دمکراسی برای او مفهوم واقعی ندارند (نه فقط برای او بلکه دیگران هم اين دمکراسی موجود و ظاهراً حقيقی را که بدست و با وجود اشخاص مستبد میچرخد باور ندارند و بخاطر همين خواستدار يک دمکراسی شفاف و همگانی هستند. آرمين). انسانهای کارکننده اينجا مطيع کنترل مديران قرار میگيرند و سياست به »سايهای که قدرتهای اقتصادی بر جامعه میاندازند« تبديل میشود (۱). او اينچنين به افکاری که سالها قبل در ميان کارگران و کارمندان گسترده بود، سيما داد. همچنين درخواست او که بجای فئوداليسم صنعتی يک دمکراسی صنعتی خودمختار (اداره مستقل صنايع به روش دمکراسی. آرمين) قرار دهيم، با اين افکار يکی است.
جالب توجه هست که روشنفکران مترقی (معتقد به پيشرفت علمی و صنعتی. آرمين) که از جريان سازماندهی کمپانیها حمايت میکردند، کم و بيش موافق اين پيشنهاد بودند. وودرو ويلسون ((Woodrow Wilson چنين نوشته بود که »اکنون اکثر انسانها به کمپانیها خدمت میکنند«، کسانی که »قسمت عمدهء دنيای بازرگانی کشور« را تشکيل میدهند. آمريکا »خيلی تغيير« کرده و »دگر مکان روحيه کارگشایی شخصی ... امکانات و ثمرات تلاش منحصر به فرد« نيست، بلکه يک آمريکای جديد که در آن »گروه کوچکی از مردان، شرکتهای بزرگ را کنترل میکنند و به اين طريق ثروت و امکانات کاسبی کشور را تحت قدرت و حکمرانی خود قرار میدهند«، بله، آنها »حتی رقيب دولت« و مانع حکومت مردم، که توسط سيستم دمکراسی انجام میشود، میشوند (۲). با اينحال از جريان سازماندهی کمپانیها حمايت کرد. از نظر او این عمل (تشکیل مجتمع شرکتهای مشترک المنافع. آرمین) بخت زیاد خوبی نداشت، اما اجتناب ناپذير بود و آنرا در مطابقت با دنیای تجارت دید، که بخاطر از همپاشیدگی و از کار افتادن بازار و تجارت در سالهای قبل به این عقیده دستیافته و مطمئن بود که بازارها باید اداره شوند و معاملات مالی معین و زیر نظر مقررات قرار بگیرند. تعداد زیادی از روشنفکران مترقی هم همین عقیده را داشتند.
مشکلات مشابهی هم امروزه در صحنه بینالمللی حاصل میشوند. به اصلاحات ترکیبات مالی و مشکلات مربوط به آن توجه شود. یک قرن پیش، در یک جریان حقوقی و اساسی (در دادگاه قضایی،آرمین)، به کمپانیها حق و حقوق اشخاص را دادند، و بدین طریق بزور اصول لیبرالیسم کلاسیک را زیرپا گذاشتند. همچنین از دست وظایف قبلی درمورد فعالیتهای بخصوص که برای انجامشان امتیاز انحصاری گرفته بودند، خلاص شدند (منظور این هست که نمایندگان و سیاستمداران چندین وظایفی مانند کنترل بازار برای برقراری عدالت که بخاطر انها هم انتخاب شده و ماموریت داشتند به دست اشخاصی دادند که دیگر جوابگوی مردم و کارکنان نبودند. آرمین). از این گذشته دادگاهها قدرت سهامداران را در دست یک مدیریت مرکزی گذاشتند که از این به بعد هویت یک شخص حقوقی جاویدان را داشت (۳). کسانی که با تاریخ کمونیسم آشنایی دارند، متوجه میشوند که همانوقت در جنبشهای سوسالیستی جریانات مشاهبی اتفاق افتاد و مارکسیستهای چپی و آنارشیستهایی که از بولشویسم نقد میکردند همینرا پیشگویی کرده بودند. روزا لوکسمبورگ (Rosa Luxemburg) تنها کسی نبود که تذکر داده بود که ایدئولوژی طرفدار مرکزیت، قدرت را از دست کارگران خارج و در دست حزب، سپس در دست کمیته مرکزی و سرآخر در دست رئیس حزب خواهد گذاشت که تنهایی حکمفرمایی خواهد کرد. بعد از اینکه بولشویستها ۱۹۱۷ قدرت را بدست گرفتند همینطور هم شد، که منجر به نابودی باقی نمونهها و اصول اساسی سوسیالیستی شد. مبلغین هردوطرف، بخاطر مصلحت شخصی، دلیل دیگری را ترجیح میدهند، اما بنظر من این دلیل دقیقتر هست (۴).
ادامه دارد ...
(۱) نقل قول از روبرت وستبروک
(۲) نقل قول از
(۳) وقتی حقوق کمپانی مثل حقوق شخص زنده (انسان) شود و تنها فرقش با یک انسان این باشد که نمیمیرد، حقوقش مثل یک انسان مادامالعمر میشود. آرمین
(۴) یکی از اصول سوسیالیسم تقسیم قدرت هست و وقتی این زیرپا گذاشته شد بقیه اصول هم خودبخود نابود شدند یا به ثمر نرسیدند. اما مبلغین سرمایهداری میگویند که سرنگونی بلوک شرق بخاطر غیر ممکن بودند پیاده کردن سوسیالیسم هست و طرفداران هم توطئه غرب را دلیل خطاب میکنند. آرمین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر