در بی هویتی و بحران هویت
با سلام ...
در بیهویتی و بحران هویت
چونکه هویتی کامل داشته باشیم و بحران پیدا نکینم فرایضی که هویتمان را تکامل میبخشد بدون چون چرا باور میکنیم (همان نقل و تقلید)...این مشکل اساسی (یا بقول توکای باغ آینه اشتباه اساسی:"تکنیک مدرنیت را خواسته ایم، اما تکنولوژی آن را نخواسته ایم. حتا نهادهای مدرن را خواسته ایم، اما بنیان های آن را نخواسته ایم. حتا قانون اساسی مدرن را پذیرفته ایم، اما چون جوهره مدرنیت را نپذیرفته ایم، این قانون اساسی چون ناهمزمانی جلوه می کند...") کم و بیش در همه جوامع دیده میشود. دلیلش هم در انبار مال و حفظ قدرت اقتصادی هست. بخاطر محفوظیت داشتهها یا حتی در بعضی موارد تصرف و کسب داشتههای دیگران، برای تعریف هویت مدرن از هویت سنتی تقلید و نقل شده است. یعنی بجای اینکه اصولش تغییر یابد فقط واژهها عوض شدند. یعنی درست که "خواستن، اندیشیدن، حس کردن و ساختن است که هویت نوین" و جامعه مدرن را طرح میکند اما بخاطر حفظ محفوظه، راهها برای خواستن، اندیشیدن، حس کردن و ساختن اکثریت محدود بوده و در جوامع غربی روز بروز محدودتر میشود.
هویت کهن و سنتی چنین بود: فلانی (حالا وجود داشته یا نداشته و یا شاید داشته) از بساری پیام گرفته (حالا موجود هست یا نیست) که اینگونه بخواهید، بیاندیشید و حس کنید و بنامش فلانها ساختش. بیایید این نقل کنید و تقلید کنید و استفاده کنید.
هویت مدرن امروزی به این تقلیل یافته: ما(عده کمی و محدود نسبت به کلیت) میخواهیم، میاندیشیم، حس میکنیم و میسازیم. شما راحت باشید و استفاده کنید. آنچه که گفته میشود و عمل میشود طبق معمول و بنا بر سنت مجزا هستند.
روزانه آمادگی خود برای مبارزه با فقر اعلام میکنند و از حقوق بشر سخن میبرند. اما اعمالشان بر پایه مبارزه با فقیر و هرچه بیشتر محدود کردن حقوق بشر هست که نشانش را در فاصله بین غنی و فقیر، جرمهای جدید و زندانهای نوین مشاهده میکنیم. با اینحال وانمود میکنند تنها راه ممکن ( برآمده از خواست و اندیشه و احساس اقتدارگرایان اقتصاد) این هست که: بگزارید من هزاران پله بالا بروم تا کمک کنم (منت هم میگزارند) عده ای (حال کم یا زیاد اما محدود) پله ای بالا بیایند .
و ما طبق معمول و بنا بر سنت فکریمان، خیالات باور میکینم تا واقعیتی ساخته که در ان دچار بحران هویت نباشیم.
به زور و جبر حکام برای قبول باورها(هویت سنتی) اغفالگری توسط تبلیغ و رسانه (هویت مدرن) و خودفریبی (وسیله اصلی در زمانه قدیم و جدید) تسلیم شدن، بخاطر این هست که متوجه نشویم "بحران هویت گویا سراپای ما را فراگرفته است".
بیخیالی (بقول خودمان بیگناهی) و سکوت و قبول و تسلیم و نتیجهاش!
بیخیالی! خشونت تنها راه حل!!!!؟
پاریس و حومه، استراسبورگ، رِن، رون و ... در آتش و خشم ناامیدان میسوزد. عدهای فراموش شده و بحال خود در نادانی و ناآگاهی گذاشته شده بجز ابراز نارضایتی خود با خشونت راه دیگر نمیدانند. دوازده روز هست که فرانسه در آتش خشونت نوجوانان میسوزد.
در طول تاریخ جوامع بشری همیشه شاهد بروز خشونت قشر فراموش شده بودهایم. وقتی بیخیالی اوج میگزفت، وقتی عدالت فقط یک واژه میشد، وقتی حتی در خیالات دسترسی به ثروتهای مادی و معنوی برای قشری ممکن نبود باعث تصادم قشرها میرشد. این تصادم دو نتیجه داشت. سرکوب و قتل و عام قشر مورد ظلم قرار گزفته یا تبدیل مظلومین به ظالمین و تصاحب اموال و تحدید جان صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی. در مورد اول نتیجهاش ادامه بیعدالتی و ظلم بود. در مورد دوم تغییر جامعه بعد از مدتی ترس و هراس بود که مدت زمانی طول نمیکشید و بعد از شروع بیخیالی مزایا و حقوق مردم محدود و پس گرفته میشد تا خروش بعدی. متاسفانه طبق معمول از تاریخ نمیآموزیم و برای نگهداری قدرت سیاسی و اقتصادی امروزی خود دست به اشتباهات همیشگی زده و نادان نگهداشتن مردم سیاستمان هست و چه انتظار از مردم ناآگاه در تکرار اشتباه.
شلوغی فرانسه باعث ایجاد فکر در قشر سیاست شده، نه فقط در فرانسه بلکه در آلمان هم بفکر افتادند که چه باید کرد تا این اتفاق در آلمان نیفتد. در آلمان بین مدارس محلههای مختلف زمین تا آسمان فرق هست. در یکی تخصص و اگاهی میآموزی (محله سرمایهداران) در دیگری وقتکشی و وقتگزرانی. تا قبل از سقوط بلوک شرق و موجودیت خطر "ویروس مساوات" کتب درسی مجانی بودند و کنون پولی هستند. عدهای توان خرید بهترین کتب را دارند، عدهای حتی توان خرید کتب پاره ندارند. مدرسه محل پولداران توان دادن پوشه و جزوههای کپی شده دارد (آموزش سریع و بیشتر)، مال محلههای دیگر باید پای تخته بنویسد (آموزش کمتر، البته اگر شانس بیاوری و معلم خوبی داشته باشی و نه بیمارترین و عوضیترین، که طبق معمول در اینگونه مدارس میاموزند، معلمت باشد). البته فقط به این فکر افتادند و بفکر عمل نیستند، چونکه خشونت هنوز به بیرحمی نرسیده (البته امروز خبر رسید که یک شصت و یک ساله چنان کتک خورد که در بیمارستان مرد ...)
اما اگر خشونت و بیرحمی به حدی برسد که ناچار به عملکرد شوند، نه عمل خشونتی و بیرحمی با کمک پلیس و نیروی نظامی بلکه جلوگیری از خشونت با رسیدن به نیازهای لازم و حقوقی مردم، فایدهاش هم طبق معمول برای مدت محدودی خواهد بود تا دوباره بیخیال و ساکت شویم. قدم به عقب تا بروز خشونت و ناگواری و قدم به جلو. درست هست که در طول تاریخ برپایه خشونت، بخصوص هرچه بیرحمتر قشر مورد ظلم قرار گرفته بر علیه خشونت بیرحمانه و نامحدود قشر حاکم و بیخیالان (بقول خودمان بیگناهان) باعث شده که بیشتر قدم بجلو بگزاریم تا به عقب برگردیم اما نه فقط در اصول جامعه بیعدالت و بردهپرور تغییری نداده بلکه باعث پایداری دایره خشونت شده که مرزش به حدی رسیده که فراپا گذاشتن از ان آخرین کابوس را میماند.
و فرقی که بر پاییه خشونت در جوامع روی داده نه این هست که بردهداری و بردگی منفور شده و از بین رفته، بلکه فقط باعث شده به بردگان بهتر و بیشتر برسد و آنهم به نسبت خشونت: در غرب که خروش و قیام مردم خونینتر و خشنتر بود بردگان در رفاه بهتری بسر میبرند تا در جوامعه دیگری که خشونت و بیرحمی قشر حاکم بر خشونت مردم میچربید!!!
این خشونت، با اینکه تنها راه حل بنظر میآید و چونکه قشر حاکم بقیه راهها را مسدود میکند اکثرا تنها راه هم هست فقط برای مدت کوتاهی باعث قدرتمندتر شدن قشر حاکم میشود و دلیل اصلی قدرتمندتر و خشنتر شدن قشر حاکم در زمانه بعدی بود و هست و خواهد بود.
این راه حل خشونت، حال هرچقدر تنها راه حل بنظر بیایید و واقعا چاره دیگری نباشد (گاهی واقعا چاره دیگری نیست) فقط برای مدت محدودی باعث تغییر وضعیت و بهبودی (البته نه همیشه) خواهد شد.
قبل از هرگونه انقلاب جامعهای نیاز به انقلاب فکری هست تا نتیجه همیشگی و پایدار باشد.
انقلاب در یک جامعه بدون یک انقلاب فکری فقط باعث تغییر حاکم، قشر مقتدر، جایگزینی واژهها میشود و در اصول خراب جامعه که باعث بیعدالتی و ظلم و ناآگاهی و فقر مالی، معنوی و فکری افراد جامعه هست، تغییر بوجود نمیاورد. بجای اینکه در خیال این باشیم به کی قدرت دهیم تا عدالت روا شود، باید چاره بجوییم چگونه قدرت و ثروت تقسیم کنیم. در اینجا هست که به انقلاب فکری نیاز داریم:
بجای اینکه قدرت و ثروت بخواهیم تا عدالت روا داریم، باید عدالت بخواهیم تا قدرت و ثروت منصفانه تقسیم کنیم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر